رابطه تاريخ با جغرافيا

نویسنده : دكتر كاظم وديعي




جغرافيا را با تاريخ مناسبتي ديرين و گذشته‌اي ممزوج است. همگامي و همپائي اين دو رشته از علوم انساني در پاره‌اي موارد چنان است كه اذهان ساده غيرعلمي بعضاً اين دوكلمه را به ترادف و حتي به قائم‌مقامي يكديگر در نوشته‌ها و گفته‌هاي خود به كار مي‌بردند. و به عهدي كه تاريخ ام‌العلوم بود ـ شايد كه هنوز هم بعضي‌ها به مناسبت وسعت ميدان تاريخ علوم ‌آن را چنين بدانند ـ‌ جغرافيا و به ويژه قسمتهاي ناحيه‌اي آن، در تاريخ حل مي‌شد و به هنگامي كه تاريخ، علم بررسي حوادث و گذران زندگي نوع بشر گرديد و جغرافيا نيز استقلال خود را به مدد علوم جديد مسلم داشت، گوئي به انتقام آن روزگار عدم استقلال، نوعي تحاشي وكناره‌گيري افراطي به جغرافي‌دانان صاحب قلم ورسالت دست داد كه بر اثر آن كوشيدند حيات علمي جديد جغرافيا را در طرد و دوري هر چه بيشتر از تاريخ بدانند؛ معهذا نه آن امتزاج و نه اين اختلاف هيچ يك مانع مناسبات تاريخ و جغرافي نشد و اين دو در رابطه‌ي با هم باقي ماندند. چرا؟‌ اينك ببينيم منشاء اين ارتباط چيست و حد و حصر و حدود و ثغور آن كدام است؟
جغرافيا به مثابه علم بررسي و مطالعه پديده‌هاي فيزيك و بيولوژيك و انساني سطح كره زمين و چگونگي توزيع آنها يكي از شاخه‌هاي دانش بشري است كه در اولين قدم خود جوابگوي يكي از مهمترين احتياجات فوق حيواني يعني نياز به آگاهي و علم بر موقع و موضع و سپس ثبت و ضبط اماكن پيرامون است.
انسان در هر لحظه و براي هر كار مايل است موقع و مكان و جائي كه در آن قراردارد و يا مايل است در آن خوديا امري را استقرار دهد آگاهي داشته باشد. خلاصه مدام مي‌خواهد بداند كجاست و ديگران (اعم از افراد و اشياء) به نسبت اودر كجا قرار گرفته و واقع مي‌شوند. علم به كجائي در عالم جغرافيا جاي بزرگي را اشغال مي‌كند تا آنجا كه يكي از دو ركن اساسي به كجائي يعني موقع و موضع‌يابي و ديگري چگونگي يعني كيفيات آن موقع و موضع‌هاست و بديهي است محتوي اين دو كلمه موقع و موضع بسيار عميق‌ترو وسيع‌تر و تفسيرات ناشي از آن در جغرافياي امروز به مراتب پردامنه‌تر از آن پاره جمله‌هاي غيرمرتبطي است كه بعضاً هنوز در بعضي كتب درسي مسطور مي‌باشد.
گفته شد كه تاريخ علم بررسي زندگي نوع بشر است و اين زندگي و اين نوع بشر بر بستري جغرافيائي غنوده است. صحنه‌ي زندگي و حوادث نوع انسان، قلمروهاي جغرافيائي است و بنابراين عرصه‌هاي جغرافيا در زير پاي تاريخ مورد بحث ما كشيده شده،‌ به اين ترتيب جغرافيا بستر تاريخ مي‌شود.
به عبارت ديگر حوادث تاريخي موقوف به مكاني معين بوده و اين مكان در عقد طبيعي مناطق و نواحي جغرافيائي است.
گاه با كمي غلو گفته مي‌شود كه سرآغاز هر علمي با تاريخ است ولكن موقوف به مكان‌هاي جغرافيائي است. اما شايد شگفت جلوه كند اگر بگوئيم كه نخستين جغرافيدانان جهان مورخ بودند و پيش كسوت آنها هرودوت مورخ يوناني بود. مي‌دانم كه كلمه جغرافيا را نخست جامعه علماي اسكندريه‌اي رواج دادند اما خود جغرافيا دو قرن پيش از آن مورد توجه كامل هرودوت مورخ بود.
هرودوت چه كرد؟ هرودوت بعنوان يك مورخ، قلمرو وقايع‌نگاري محلي و ناحيه‌اي را گسترد و براي اين كار به مسافرت‌هاي دور و درازي دست زد. كار مهم هرودوت اين بود كه به ثبت و ضبط وقايع و حوادث و جفت و جوري اسناد و مدارك اكتفا نكرد،‌ بلكه به مهد و مهبط و عرصه و ميدان و بستر جغرافيائي اين وقايع شخصاً سفر كرد تا بتواند هر چه بيشتر عوامل موثر محيط را در آن وقايع و حوادث بررسي كند و جريان رودخانه تاريخ را در بسترهاي طبيعي خويش مورد معاينه قرار دهد. هرودوت به عنوان يك مورخ كار خود رادرحقيقت از جغرافيا شروع كرد. او مي‌دانست كه بدون شناسائي محيط حوادث تاريخي، خود آن حوادث رها از مكان مي‌شوند به همين دليل به همان اندازه كه به زمان توجه داشت، مكان و مناطق و نواحي جغرافيائي را كاويد. اعتقاد علمي به ربط زمان‌ها و مكان‌ها او را واداشت تا زحمت سفر به تركيه، مصر، فنيقيه و غيره را تحمل كند. هرودوت سعي كرد تا همه جا انسان‌ها را در رابطه و وابسته به محيط جغرافيايي خود در نظر گيرد به همين دليل از توصيفات جغرافيائي مناطق تاريخي نهراسيد. چنين مورخي بي‌ترديد به لحاظي جغرافيدان است.
كار هرودوت وقتي ارزش و اهميت خود را به تمامي مي‌نماياند كه مي‌بينيم وي در حقيقت نخستين كسي است كه به جغرافياي ناحيه‌اي Reginal Geography روي مي‌آورد بي‌آنكه هنوز جغرافياي علمي نقطه نظرها و زواياي عمومي General و ناحيه‌اي Reginal خود را اعلام داشته باشد.
لازم به توضيح است كه در همان زمانها و قبل از پيدايش و شكوفائي شهرهاي بزرگ يونان مسائل عمومي جغرافيا مانند شكل زمين و يكجا‌نگري و كلي‌بيني در مسائل و قوانين عمومي جغرافيا موضوع بحث علما بوده و آنان كارشان لازم و ملزوم يكديگر بود.
جنگها و حوادث سياسي و نظامي زمان و تاريخ، جغرافياي ناحيه‌اي را ناچار توسعه بخشيدند و جغرافياي ناحيه‌اي كه با هرودوت متولد شده بود و احتياجات تاريخ را در عالم جغرافيا اعلام داشته بود به عنوان فصل مشترك و نقطه وصل و ارتباط دو علم تاريخ و جغرافيا درآمد.از اين زمان تاريخ بدون جغرافياي ناحيه‌اي گام برنداشت معهذا تاريخ و جغرافيائي كه تا سي چهل سال اخير به دست ما رسيد پيش از آن كه از هم جدا باشند با هم بودند. اينك بايد ديد علت اين نزديكي و گاه امتزاج طولاني چه بوده است؟
در قرون وسطي جغرافياي عمومي تقريباً محو شد و جهان در خود فرو رفت و فئوداليسم قاهر و مطلق‌العنان وابسته به مناطق كوچك و جهانگشايان بزرگ و زمين‌ داران ‌آن روزگار توجهي جز به مسائل ناحيه‌اي جغرافيا نداشتند. آنها تشنه تسلط بر املاك وسرزمينهاي مجاور بودند و لازمه‌ي اين كار آگاهي و اطلاع از راه‌ها و كم و كيف ثروتهاي طبيعي بود؛ به همين دليل جغرافياي ناحيه‌اي در جوف تاريخ نظامي بهترين راهنماي آنهاست. علم يونان و شيوه تاريخ و جغرافي‌نويسي (ناحيه‌اي) آنها به دنياي عرب و اسلام منتقل شد و افتخار جغرافيدانان عرب و اسلام با همه‌ي ضعف و قوت‌هايشان در همين توجه شديد به جغرافياي ناحيه‌اي و احياي آن است كه گاه به صورت مونوگرافي‌‌هائي از بلاد،‌و گاه به صورت مسالك و ممالك و گاهي به عنوان جغرافياي تاريخي و يا تاريخي با محتوياتي نسبتاً جغرافيائي بروز مي‌كند:
ـ مسعودي بغدادي (957) مروج‌الذهب را نوشت و براي نوشته‌هاي خود به سفرهاي دور و دراز (درست همان كاري كه هرودوت شروع كرد) دست زد وي به فلسطين، ايران، ارمنستان، سوريه، مصر و افريقاي شمالي رفت.
ـ ‌محمد‌الادريسي مراكشي (قرن 12) نزهت‌المشتاق را نوشت و براي كار خود به سواحل فرانسه و انگلستان و داخله ‌آسيا سفر كرد.
ـ ابن بطوطه مراكشي (قرن 14) به افريقاي شمالي و شرقي تا نيجريه و آسياي غربي و هند و بالاخره چين سفر كرد.
در نوشته‌ها و آثار اين مورخان و جغرافيدان و اين مسافران بزرگ خستگي‌ناپذير، همه جا مسايل جغرافيايي انساني جاي اصلي و عمده‌اي را اشغال كرده و اين مطالب جغرافيائي همراه‌اند با تفصيلات تاريخي و سياسي. گوئي اعتقاد علمي راسخي در همه‌‌ي آنها وجود يافته و زنجير شده است كه انسان مورد بحث در تاريخ را جدا از سرزمينشان و جدا از محيط جغرافيائيشان نمي‌توان شرح داد و مطالعه نمود. اين نقطه نظري است كه يكي از اركان مسلم علم جغرافياي انساني امروزي است.
پس از آن، عهد رنسانس آغازي است براي انجام مسافرت‌هاي بزرگ اكتشافي و شروع تازه‌اي جهت احياء بيشترو توجه عميق‌تر به جغرافياي ناحيه‌اي و مي‌دانيم كه اين اكتشافات چه افق‌هاي نو و تازه‌اي در تاريخ و جغرافيا گشود به حدي كه حوادث سياسي امپراطوري‌هاي مستعمراتي جدا از تلاشهاي مستعمره‌چيان در ديگر قاره‌ها نبود. كافي است بياد آوريم كه:
ـ ونيزي‌ها بعد از اعراب به مسافرتهاي تازه و دور و دراز دست زدند.
ـ ماركوپولو (قرن 13) به آسيا و چين سفر كرد.
ـ‌كلمب (قرن 15) قاره‌ي آمريكاي امروزي را گشود.
ـ‌ واسكودوگاما (قرن 15) به سفر دوردنيا اقدام كرد.
ـ‌ وسپوس Vespuce به نواحي شمالي امريكاي شمالي سفر كرد.
ـ ونسان پنزون V. Pinzen به مصب آمازون دست يافت.
ـ كورتر مكزيك مركزي را گشود.
ـ كابوت Cabot (قرن 15) به لابرادور و ارض جديد سفر كرد.
ـ ماژلان (23 ـ 1519) به سفر دور دنيا دست زد.
ـ و غيره
حوادث فوق، تاريخ را بار ديگر با جغرافيا دوخت و مناسبات و روابط تازه‌اي بين اين دو علم برقرار شد تا ‌آنجا كه تاريخ امپراطوريهاي بزرگ مستعمراتي از اكتشافات جغرافيائي نمي‌‌تواند جدا باشد. يك نكته قابل تأمل است و آن اينكه در دوره‌ي اكتشافات بزرگ، جغرافيا زود به زود كهنه مي‌شد به همين دليل به صورت شرح سفر و تاريخ اكتشافات و مونوگرافيها و غيره مدام تجديد طبع مي‌گرديد و اين حجم زياد كار آن را رونق بيشتر داد.
تحولات و ترقياتي كه در عالم نقشه‌كشي پديد آمد پس از آن به سرعت افق ديد مورخان و جغرافي‌دانان را عوض كرد و اين دو علم را در رابطه تازه‌تري گذارد.
با توجه به پيشرفت علوم رياضي و فيزيك و طبيعي وعلوم انساني تكامل علمي جغرافيا و تاريخ بر ما معلوم است و نياز به تفصيل ندارد. بنابراين مطلب را به قصد بيان برداشت ما ايرانيان از رابطه تاريخ و جغرافيا بر مي‌گردانيم.
گفتيم كه: جغرافياي ناحيه‌اي همه جا نظر به گذشته دارد اما اسير آن نيست. جغرافيا حتي اسير گذشته خود هم نيست. بالاخره دانستيم كه جغرافياي ناحيه‌اي فصل مشترك و نقطه ارتباط جغرافيا و تاريخ است و برتر از اينها جغرافياي تاريخي است كه مظهر نزديكترين نوع ارتباط و لازم و ملزوم بودن دو علم جغرافيا و تاريخ است. همچنين ديديم كه علماي اعراب و جهان اسلام اكثريت قريب به اتفاق به جغرافياي ناحيه‌اي نظر داشتند و افتخارشان هم در همين است.
ما ايرانيان به دليل اشتراكات فرهنگي و سياسي و مذهبي كه با آنها داشتيم جغرافيا را از طريق آنان درك كرده و به آن روي كرديم. ما همه جغرافياي يونان را از مسير تمدن بين خود رايج كرديم؛ معهذا آن قسمت از جغرافيا كه در جغرافياي عمومي بود چون در جامعه عرب و جهان اسلام مورد استقبال چنداني واقع نشد ما نيز به آن بي‌توجه شديم.
ما تاريخ و جغرافيا را يكجا و به صورت يك علم پذيرفتيم و صدها و هزاران رساله و كتاب داريم كه نه تاريخ صرف‌اند و نه جغرافياي محض بلكه نوعي جغرافيا و تاريخ محلي‌اند كه همه‌ي دانش جغرافيايي ما را شامل‌اند. مسلمين به دلايل عديده از جمله شناسائي ملل تابع خلافت و راههائي كه به كعبه منتهي مي‌شد و سفرهاي تجارتي (به ويژه از دوره بني‌عباس) و جهانگشائي و كنجكاويهاي علمي به اين قبيل كتب نيازمند بودند؛ چه شورها و تلاشها كه در اين راه از سوي علماي ملل اسلامي ابراز شده است. به همين دليل مسالك و ممالك‌ها نوشته شده و تقويم البلدانها نگاشته آمد و سفرنامه‌ها (رحله) به رشته تحرير درآمد و همه‌ي اين قبيل كتب تركيبي از تاريخ و جغرافياي ناحيه‌اي هستند.
به اين فهرست توجه كنيد:
ـ ابن خرداد به (نيمه دوم قرن سوم) كتاب المسالك و الممالك را نوشت.
ـ احمدبن طيب‌سرخسي (قرن سوم) ـ‌كتاب المسالك و المماك را نوشت.
ـ ابن واضح يعقوبي (اواخر قرن سوم ) ـ‌كتاب البلدان را نوشت.
ـ سلام ترجمان (اواخر نيمه اول قرن سوم)ـ شرح سفر او به ديوار چين نوشته شد.
ـ ابن الفقيه همداني (اواخر قرن سوم) ـ كتاب البلدان را نوشت كه گويا همان كتاب المسالك و ممالك جيهاني است بادخل و تصرفاتي چند.
ـ قدامه بن جعفر (310 بمرد) ـ كتاب الخراج را درباره راهها و خارج بلاد نوشت.
ـ ابوزيد بلخي (235 ـ 322) ـ صورالاقليم را نگاشت.
ـ جيهاني (330 بمرد) ـ المسالك و الممالك را نوشت كه ابن فقيه و ادريسي از آن اقتباس كردند.
ـ ابن فضلان (اوايل قرن 4) ـ‌ شرح سفر از بغداد تا بلغارستان را نوشت و ياقوت حموي در معجم‌البلدان آن را نقل كرد.
ـ‌اصطخري (اواسط قرن 4) ـ‌كتاب الاقاليم و كتاب مسالك و الممالك را نوشت كه هر دو از كار صورالاقليم ابوزيد بلخي سرمشق گرفته است.
ـ ابودلف ينبوعي (اواسط قرن 4) ـ شرح سفر به چين و ترك و هند و شرح عجايب و معادن كه ياقوت در معجم‌ البلدان از آنها نقل كرده است.
ـ مسعودي (346 بمرد) ـ مروج‌الذهب را نوشت.
ـ ابوزيد سيرافي (اوايل قرن 4) ـ اخبار الصين والهند يا (سلسله‌التواريخ) را در باب ممالك و درياها و انواع ماهيان درياهاي اطراف هند و جاوه و چين و سيلان و همچنين سفرنامه سليمان تاجر را دارد.
ـ ابن حوقل (نيمه دوم قرن 4) ـ المسالك و الممالك را نوشت.
ـ مقدسي (اواخر قرن 4) ـ احسن التقاسيم في معرفه‌ الاقاليم.
ـ ناصر خسرو (483 بمرد) ـ سفرنامه نوشت.
ـ ابن جبير(540 ـ 614) ـ‌ سفرنامه نوشت.
ـ زكرياي قزويني (600 ـ 682) ـ آثار البلاد نوشت.
ـ ابوالفداء (672 ـ 732) ـ تقويم‌البلدان نوشت.
ـ حمدالله مستوفي (750 بمرد) نزهت‌القلوب را نوشت.
اين فهرست مي‌آموزد كه فرهنگ جغرافيايي جهان عرب و اسلام كه ما را با آن وصلتي فرهنگي و سياسي و ديني است همه جا رنگ و بوئي ناحيه‌اي دارد و به همين دليل همراه است با تاريخ. اينها را بر اقدامات سياحاني مانند شريف ادريسي و ياقوت حموي و ابن‌بطوطه بيفزائيد آنگاه خواهيد ديد كه مورخان چه پايه جغرافيدان، و جغرافيدانان چه پايه مورخ بوده‌اند. هر جا سخن از جغرافيا بوده تاريخ حاضر و ناظر، و هر جا سخن از تاريخ بوده جغرافياي ناحيه‌اي لازم مي‌آمده است.
ما به دليل همين پيوند و رابطه تا همين اواخر چنان اين دو علم را مخلوط كرديم كه شخصيت هر دوي آنها نزديك به محو شدن بود. آنچه در جهان علم از بابت ملازمه جغرافياي ناحيه‌اي و تاريخ مي‌شده است كاملاً ضروري و منطقي بوده است؛ اما آنچه را كه ما در دوره رخوت در زمينه ادغام جغرافيا و تاريخ كرده‌ايم، صرف تقليد از استادان دوره‌اي خاص و محض تنبلي بوده و مي‌باشد. چه افراط‌هائي در اين زمينه به عمل آمده كه گاه وحشت‌زاست؛ زيرا بعضاً به نام جغرافيا تاريخ نوشته و گاهي تحت عنوان تاريخ به كلي به جغرافيا پرداخته و عجب آن كه حق هيچكدام را هم ادا نكرده‌اند. نمي‌توان نامشان را برد، آتش فرعون است و زبان مي‌سوزاند.
باري ارتباط اصلي و اساسي جغرافيا و تاريخ از جغرافياي ناحيه‌اي شروع مي‌شود و جغرافياي تاريخي زاده اين ارتباط است. حوادث سياسي و پس و پيش‌رويهاي مرزها و جنگها و خلاصه سياله زماني تاريخ هميشه بستر مكاني و جغرافيائي خود را مي‌جويد.
توفيق مورخان بزرگ گذشته و حال ناشي از شناسائي‌هائي است كه درباره بستر حوادث خود دارند.
به هيچ روي نبايد استقلال علوم را نفي كرد اما ادعاي بي‌نيازي علوم از يكديگر احمقانه است؛ چه بشر جز بدنبال يك كلي و يك حقيقت اصلي نيست.
تاريخ را با جغرافيا در زمينه‌هاي ديگر ملازمت و همپائي و مناسبتي است و آن اشتراك هدفي است اخلاقي. مي‌دانيم كه كلي‌بيني جغرافيا و ارتفاع مادي كه جغرافيدان بايد به آن متوسل شود تا محيط را يكجا و به تمامي ببيند، وي را سرانجام به نوعي تهذيب اخلاقي مي‌كشاند كه من هميشه آن را با ارتفاع معنوي كه عرفا و اخلاقيون از آنجا جنگ هفتادو دو ملت را عذر مي‌نهند،‌ مقايسه مي‌كنم، چه بسا امروز هم جغرافيدانان واقعي با استحاله‌اي كه عكسهاي هوائي و هواپيما و سفرهاي فضائي و فضاپيمائيها در بينش ايشان پديد آورده است نداي ادراك و تفاهم بين‌المللي و همبستگي جهاني نوع بشر و تقديس وي را از طريق سازمان ملل در مي‌دهند و يونسكو فرياد بر مي‌كشد كه جغرافيا بهترين و مناسب‌ترين وسيله رفع تبعيض‌هاي موجود و تفاهم بين‌المللي است.
بي‌ترديد نيز مورخان كه آئينه عبرت خود را هميشه پيش رو دارند در اين هدف از جغرافيدانان بيشتر مي‌توانند مؤثر واقع شوند زيرا جنگ هفتاد و دو ملت را آنها بهتر از ما مي‌بينند. از اين رو اشتراك مساعي آنها در اين زمينه، رابطه‌ي بزرگ اين دو علم را برقرار ساخته است.
خلاصه و نتيجه آنكه جغرافيا و تاريخ در مكان (جغرافياي ناحيه‌اي) و در هدف اخلاقي و انساني تفاهم بين‌المللي داشته، با هم در رابطه‌اي عميق‌اند بي‌آنكه اين رابطه از روشهاي پژوهشي و استقلال علمي آنها بكاهد.
اينك براي من يك سؤال باقي مي‌ماند كه مايلم آن را همين‌جا براي دبيران ارجمند تاريخ و جغرافيا طرح كنم و آن اين است كه: آيا در كتب درسي تاريخ و جغرافياي كنوني ما اين دو رابطه محترم داشته شده است؟ آيا دانشجويان و دانش‌آموزان ما تاريخ را درست در بستر جغرافيايي مي‌بينند و تجسم آنها از محيط حوادث و جريانات درست و صحيح است؟ آيا دانشجويان و دانش‌آموزان ما در آموختن جغرافيا با تاريخ همپائي دارند و زمين و زمان، يعني جغرافيا و تاريخ را در ملازمه و مرابطه با هم مي‌دارند؟
منبع:مجله « بررسي‌هاي تاريخي» سال چهارم ، شماره 1 ، فروردين ـ ارديبهشت 1348